اینقدر چند روز گذشته عجیب و باور نکردنی بوده که نمی دونم چطوری ازش
بنویسم فقط اینو میدونم شبی که از خدا خواستم
یا منو بکشه یا دیگه نذاره اون حس لعنتی بیاد سراغم تا سر حد مرگ رفتم.وقتی
که شبی که تازه از راه رسیده بودم اون اس ام
اس رو که ندا بام فرستاد خوندم و اینقدر ناراحت شدم که آرزوی مرگ کردم
فکرش رو هم نمیکردم تا دقایقی بعد قراره تا سر
حد مرگ پیش برم و فقط در اثر یه معجزه نجات پیدا کنم.زدم از خونه بیرون
دیوانه وار رانندگی میکردم یه لحظه به خودم
اومدم کنار یه مغازه وایسادم تا یه آبی چیزی بگیرم تا اروم بشم یه رانی گرفتم
و برگشتم تو ماشین ولی هیچوقت از اون رانی
نخوردم چون الان بعد از چند روز تنها چیزی که یادم میاد یه صدای مهیب و
بلند بود بعدش چشمم رو تو بیمارستان باز کردم
گیج بدم تا یکی دو ساعت تا اینکه فهمیدم یه خاور ترمز بریده و زده به یه پسر
بچه ده ساله که بنده خدا در جا تموم کرده بعد
اومده روی من همه میگفتن معجزه ست ولی من زیاد قبول نداشتم تا عکس
تصادف رو دیدم طرف راننده که من نشسته بودم کاملاً
له شده بود آتش نشانی مجبور شده بود ماشین رو ببره تا منو بیاره بیرون و
نکته عجیب اینجاست که من حتی یه خراش هم بر
نداشتم .دیوونه کنندست.نمیدونم منظور خدا از این کار چی بوده 2 روز به
خاطر شوک تو بیمارستان بودم و مرخص شدم ....
تو این 2-3 روزم کلی از حرفای دلم رو به ندام زدم هرچند که خیلی از دستش
تو این 2-3 روز ناراحت شدم ولی دوست ندارم
بیشتر از این نه ندام رو یعنی موش کوچولوی نازمو و نه خودمو اذیت کنم. شاید
لازم باشه به نفع ندام واسه همیشه از این بازی
و از این عشق دست بکشم که اگه رضایت ندام این باشه این کار رو
میکنم.........
نظرات شما عزیزان: